شهید قمصری

یادبود دیدبان شهید مجید ملاعبدالله قمصری

شهید قمصری

یادبود دیدبان شهید مجید ملاعبدالله قمصری

سلام خوش آمدید
خاطرات رضا وطنی
هنوز حسرت اینو میخورم که چرا اونروز دل رحم شده بودم و جشن پتو برا وطنی نگرفتم ، آخه مسئول دیدبانی شده بودم!

در مورخه ۱۸-۸ -۱۳۶۴ جهت خدمت سربازی خودم را به مراکز مربوطه معرفی و به عنوان مشمول سپاه به گروه توپخانه ی ۶۱ محرم اعزام شدم. 

مقر پشتیبانی در پنج طبقه اهواز بود پرسنلی بعد از انجام امور ما را به نیروی انسانی و از انجا به واحد دیدبانی که در سه را جفیر استقرار داشت معرفی نمود. عمدتا نیروهاییکه سوادشان دیپلم و بالاتر بود و چابک بودند به دیده بانی می فرستادند.


مقر عملیاتی سه راه جفیر بود . با تویوتایی از اهواز به جفیر امدیم.موقعی که خواستم وارد سنگر دیدبانی شوم یک برادر دیدبانی استکان و قوری در دست داشت و می خواست برای شستن طرف منبع اب برود. سلام کردم و بعد از احوال پرسی در باره کار دیدبانی اطلاعانی از ایشان گرفتم.

نزدیکی های ظهر بود چهار نفر وارد سنگر شدند. خوش برخورد٬ شوخ و خیلی باصفا یکی از انها خیلی شوخ بودند.همسنگر ٬ ما را معرفی کردو گفت: این اخوی تازه امده یکی از انان گفت: به به خوش اومدی به جمع دیده بان ها . صفا اوردی دلاور و ..

موذ ن صدای اذان سر داد الله اکبر الله اکبر الله اکبر همگی بعد از اینکه وضو گرفتیم برای نماز جماعت به نماز خانه ای که در انسوی مقر قرار داشت٬ رفتیم. 

اولین نماز جماعتی بود که در میان برو بچه های گروه ۶۱ محرم می خواندم بعد از اقامه ی نماز جماعت جهت صرف ناهار به سنگر دیدبانی امدیم. ناهار مرغ پلو بود بعد از صرف ناهار همان برادری که ابتدا در سنگر بود بنحوی خادم الحسین یا شهردار ٬ ظرف و سفره را جمع کرد. هرروزی به صورت نوبتی یک نفر شهردار می شد.

هنوز آن چهار برادر خودشان را معرفی نکرده اند اما من کنجکاو بودم که انها کی اند؟ تا اینکه شهردار ظرف ها را شست و امد داخل سنگر و خطاب به انان کرد و گفت: چای دم کشیده الان میخورید یا بعد از خواب؟ یکی ازآن دو که هیکلی درشت تر داشت و توپل تر بود جواب داد: نیکی و پرسش٬ تا شما چای بریزی ما هم چند سوالی از این اخویمان می پرسیم.

خوب برادر اسم و فامیلتون چیه؟ گفتم: رضا وطنی از سرخه ی سمنان اعزام شده ام. نفر دوم سوال کرد؟ چقدر سواد داری ؟ گفتم: دیپلم انسانی دارم. نفر سوم که خیلی شوخ بود گفت: این ها همشون دیونه ان . دیده بانی یعنی دیونگی. منظورحرف هایش را نفهمیدم

یکی که منطقی تر و حساب شده تر صحبت می کرد گفت: بابا اذیتش نکنید اخوی ما رو. منظور برادر داوودی اینه که اینها جونشونو گذاشتند توی کف دستشون. در بین دیدبانها مرسوم که میگن: عمر دیده بان ۱۵ روزه٬ باید در دیده بانی عاشق بود شما دایم توی هوایی و در دید دشمن و ...هر کدام از انها از زاویه ای از من سوال کردند. اولی گفت: چقدر جبهه داری گفتم: گفتم: چهار ما ه کردستان و سه ماه در جنوب٬ جاده ی خندق خدمت کرده ام

ان دیگری گفت: علی اقا این دلاور خوراک خودته از همین الان اموزش رو شروع کن. در ان زمان شهید مجید قمصری مسوول دیدبانی بود و برادران علی شادلو به عنوان مربی اموزشی وبرادر گلشنی نیز بعنوان معاون دیده بانی با وی همکاری می کردند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی