دو سه نوبت بسیجی رفتم جبهه جنگ تا اینکه سال 62 شدم سرباز، افتادم تو سپاه،اونم توپخونه ،شدم دیدبان،یادش بخیر اونموقعه ها نه از GPS خبری بود نه از پهباد نه از لیزر
یه دوسالی گذشت و شدم بادنجون بم ، کارت پایان خدمتمو گرفتم و رفتم خونه ،
ننم خدا رحمتش کنه ببخشید عزیزخانم، نقشه ریخته بود زمینی بشم یه دفعه مارش عملیات فاو زده شد هوایی شدم ،
ساکمو برداشتم و رفتم اونور آب،خیلی با حال بود !
بگذریم،گفتن بچه ها خط دشمن و شکستن و رفتن جلو، میگن دیدبان دکل بزن بپر بالا آتیش بریز رو سر دشمن، بچه ها دارن نفله میشن
با دوستام شروع کردیم دکل زدن با یه سری لوله، شب بود و ترکش و انفجار، یه 20 متری دکل رفته بود بالا،من بودم و نصیری و دانشفر، که ناگهان رعد و برق و انفجار و سپس سقوط بر زمین سوزان کربلا...
در همین حال بودم که سختیها رفع شد، تاریکی ها محو شد، مجذوب جمالش شدم، سر بر دستهایش گذاشتم و گفتم:
السلام علیک یا ابا عبدالله...
پدر بزرگم مرحوم اقا سید محمد زواره پدر عزیز خانم(یکی از تجار معروف بازار بزرگ تهران بوده پسرانش نام خود را به گیوه چی تغییر دادند به پدر بزرگم در زمان خودش امام میگفتند)
از راست خاله عزیزم و عزیزخانم مادرم
آخرش مادرم فخرالسادات آقا سید محمد زواره(عزیز خانم) به شهادتم رضایت داد:
هر وقت مجید. مرخصی میآمد بمن میگفت تا هر وقت دلت بخواهد پیشت میمانم یک روز که میگذشت میگفت عزیزجان خوب منو دیدی حالا میتونم برم؟ تا میدید اعترض میکنم میگفت باشه عزیز جون تا هر وقت بگی میمونم . باز از فرداش همون آش وهمون کاسه . یک روز مجید گفت عزیز جون با روندی که من طی کرده ام باید چند بار شهید میشدم. خودم میدانم اگر ته ته ته دلت راضی بشه من به آرزوم میرسم. تو سه پسرداری یکی را درراه خدا بده و با او معامله کن میبینی که چقدر سود میبری. یک شب نیمه شب از خواب بیدار شدم. مجید نبود فکر کردم رفته با بسیجی ها مسجد. یکباره متوجه شدم از زیر زمین کمی نور پخش میشه. رفتم داخل حیاط و زیر زمین را نگاه کردم. بله مجید بود فکر کنم یک شمع روشن کرده بود و سخت مشغول دعا و نیایش بود آنجابود که از خدا خواستم هرچه صلاح است همان شود.
شادی روح همه مومنین صلوات
مرحوم محمد قاسم ملا عبدالله قمصری پدرم می گفت من طاقت تحمل شهادت تو رو ندارم
شهدا به اذن الله روز قیامت میتوانند شفاعت کنند که در اولویت پدر و مادر انها هستند
مرحوم علی اکبر ملا عبداله قمصری
خداییش خوش تیپ بودم، ولی نمی دونم چه سری بود که این منگه هارو صاف میزدند تو فرق سر و فک و مک و عکسو ضایع میکردند
سمت راست خودمم ، وسط محمد رضا خواهر زاده ام، سمت چپ مریم خواهر زاده ام ، کودک بغل مریم بنام زهرا سادات خواهر زاده ام و کودک دیگر هم سید جلال خواهر زاده ام
سمت راست خودمم و سمت چپ محمد رضا خواهر زاده ام
من و عباس عبدی
از سمت راست خودمم مجید،داداشم مصطفی و پسر خاله شهیدم رضا سنگ تراشان
تو مدرسه نامردا نمیخواستن من تو عکسشون باشم ولی کور خوندن
داریوش و محمدآذر تو عکس هستند
اونموقع دیپلممون اندازه لیسانستون شایدم بیشتر قدر و منزلت داشت
از چپ ، شهید مجید قمصری - حمید سنگتراشها
اینم سند جبهه ام!
من و برادرزاده ام
اصفهان-آموزش دیدبانی سال1362
از راست:جانباز شهید کرمی، برادران،مجیدم،آیتی
ازراست:ایستاده،مجیدم ، نشسته روح اللهی
از راست: ؟،شهید بهزاد الیاسی،مجیدم،سیاری،آیتی
از راست: عبدالله روح اللهی،؟،آیتی،قمصری،حلیمی،؟،؟
از راست شهید عباس دلاور- ؟ - خودمم - رضا چراغی - محمود ابوالقاسمی سال 1363 سومار
سیدداودآیتی،؟، مجیدم،یاسینی،شادلو
ردیف نشسته از چپ نفر دوم هستم
سه تا عکس بالا خالی بندی بود .خدایی خوب نقش بازی کردم همه رو سرکار گذاشتم
ایستاده از راست جعفر رمضانی-شهید مجید قمصری-گلشنی-نشسته از راست سید احمد انظباطی و امیرچراغی
با سید داود آیتی دیدبان بودم- این نوع دکل معروف به جهادی بود که به صورت قطعات مثلثی شکل آماده میشد و در پشت خط مقدم در مناطق جنوب توسط دیدبانها و تا ارتفاع 20 متری نصب و توسط طناب مهار میشد.از همین نوع دکل تو فاو در حال نصب بودیم که ...
همه نگران روزی بودیم که اگر یه روزی خبر شهادت منو به عزیزخانم (مادرم) بدن ،با توجه به بیماری قلبی که از قدیم داشت ،حادثه ای براش پیش نیاد.ولی حالا مادرم با اصرار خودش اومده تو غسالخونه و خودش آب میریزه که غسلم بدن.
به قول شهیدآوینی ای قلمها بشکنید اگر ننویسید که بر سربازان خمینی چه گذشت
شهیدآوینی: هر کس می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ...
حاج آقا ( شیخ محسن حسینی) خیلی مخلصیم .التماس دعا داریم
با محسن ربیعی هم محل بودیم و همراه ،خدا حفظت کنه محسن اگر چه شما جانبازا هر روز شهید میشید و پارتیتون قویتره ، ولی هرچی باشه ما زودتر تو صف پیش کرام الکاتبین زنبیل گذاشتیم!
مزار شهید مصطفی پیر علی
۱-علی نصیری ۲-از بچه های بسیج ۳-شهید داود توکلی ۴-شهید امیرعباس جعفرزاده ۵-مجتبی پیر علی برادر شهید پیرعلی ۶-مسعود حاجعلی امام خمینی رحمة الله علیه: خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهدای کربلاست
دایی سید باقرم یک تسبیح شاه مقصود و این انگشتر رو به من هدیه داده بود که انگشتر تا غسالخانه همراهم بود
دایی سید باقر
سلام
خدمت خواهرزاده خوبم زهرا سادات رضوی عرض سلام
ممنون از خاطره خوبی که ارسال کردین
خدمتتون عرض شود اصل تهیه و درست کردن این وبلاک توسط دوست و همسنگر مجید
آقای ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بر پا شده و من سهم بسیار کوچکی در این مورد دارم
بدین وسیله از ایشان بسیار سپاسگذارم البته چون حس میکنم تمایل ندارند نامشان برده شود منم رعایت کردم